خانم "الف" به بانک میرود. نوبت میگیرد. شمارهاش ۱۳۵ است. همانجا دوستش را میبیند که سه ساعت زود تر از او آمده و دو شماره در دستش دارد. یکی ۲۴ و یکی ۲۵. شماره ۲۵ را از او میگیرد و کارش را زود تر از ۱۱۰ نفر دیگر انجام میدهد و خوشحال بانک را ترک میکند و بدتر از آن شخص گامبوی بی تربیتی که بدون نوبت کارش انجام میشود! (انگار معیار سن و موی سفید را باید از شخصیت و احترام حذف شده است)
آقای "ب" راننده تاکسی است. هر روز دقایقی را فریاد میزند تا مسافرانش تکمیل شده و حرکت کند. امروز باران شدیدی میآمد. آقای "ب" کسی را سوار نمیکرد و میگفت که فقط دربست میرود.
آقای "ت" در اتوبان میبیند که همهی ماشینها در ترافیک سنگینی هستند. وارد شانهی خاکی میشود و از چند صد نفر جلو میزند و بعد به داخل صف ماشینها میآید.
خانم "ث" فروشنده است. کیفی میفروشد با قیمت ۲۰ هزار تومان. توریستی از همه جا بیخبر میآید که کیف را بخرد. قیمت را می پرسد. در جواب میشنود: ۶۰ هزار تومان.
آقای "ج" کارمند است. در ساعتی که اوج کار است و مراجعین صف کشیدهاند، در اتاقش را بسته، چایی میریزد و مینشیند کنار همکارش هرهر میخندد و یک ساعت قبل و بعد اذان ظهر با یقه دیپلماتی به عبادت میپردازد. (ای کاش ریالی از بودجه آموزشی ادارات را صرف یاداوری منشور اخلاقی و تمرین وجدان کاری و شعور رفتاری و گفتاری در مقابل ارباب رجوع میکردند بجای اینکه کاغذ بچسبانند استیفای حق با زبان خوش از کارمندان مستوجب شلاق و حبس خواهد بود)
و هزاران مورد آزار دهنده دیگر.
یک لحظه با خودتان رو راست باشید و بپذیرید که همهی ما به اندازه "توانمان" میم و دیکتاتور و ضایع کنندهی حق دیگران. حالا شما بیا و این مردمی که به حق دیگری را هر روز و هر روز تمرین میکنند بگذار به عنوان مسئول یک کشور. اختلاس، ی و سواستفاده، طبیعی ترین نتیجهی ممکن خواهد بود. پس از این حجم از ی ها دیگر تعجب نکنید. مسئولین از هوا نازل نشده اند. همانهایی هستند که مردم سر کار گذاشتهاند و الان به ریش مردم میخندند.
روی صحبت این نوشته با شخص خاصی نبود و جمع بسته نشده این مطلب بازنشری واقع گرایانه از صحبتهای مردم و اتفاقات روزمره است.
اگر قابل پذیرش نیست بگویید فیالفور حذف میشود؛
خانم "الف" به بانک میرود. نوبت میگیرد. شمارهاش ۱۳۵ است. همانجا دوستش را میبیند که سه ساعت زود تر از او آمده و دو شماره در دستش دارد. یکی ۲۴ و یکی ۲۵. شماره ۲۵ را از او میگیرد و کارش را زود تر از ۱۱۰ نفر دیگر انجام میدهد و خوشحال بانک را ترک میکند و بدتر از آن شخص گامبوی بی تربیتی که بدون نوبت کارش انجام میشود! (انگار معیار سن و موی سفید از شخصیت و احترام حذف شده است)
آقای "ب" راننده تاکسی است. هر روز دقایقی را فریاد میزند تا مسافرانش تکمیل شده و حرکت کند. امروز باران شدیدی میآمد. آقای "ب" کسی را سوار نمیکرد و میگفت که فقط دربست میرود.
آقای "ت" در اتوبان میبیند که همهی ماشینها در ترافیک سنگینی هستند. وارد شانهی خاکی میشود و از چند صد نفر جلو میزند و بعد به داخل صف ماشینها میآید.
خانم "ث" فروشنده است. کیفی میفروشد با قیمت ۲۰ هزار تومان. توریستی از همه جا بیخبر میآید که کیف را بخرد. قیمت را می پرسد. در جواب میشنود: ۶۰ هزار تومان.
آقای "خ" کارمند است. در ساعتی که اوج کار است و مراجعین صف کشیدهاند، در اتاقش را بسته، چایی میریزد و مینشیند کنار همکارش هرهر میخندد و یک ساعت قبل و بعد اذان ظهر با یقه دیپلماتی به عبادت میپردازد. (ای کاش ریالی از بودجه آموزشی ادارات را صرف یاداوری منشور اخلاقی و تمرین وجدان کاری و شعور رفتاری و گفتاری در مقابل ارباب رجوع میکردند بجای اینکه کاغذ بچسبانند استیفای حق با زبان خوش از کارمندان مستوجب شلاق و حبس خواهد بود)
و هزاران مورد آزار دهنده دیگر.
یک لحظه با خودتان رو راست باشید و بپذیرید که همهی ما به اندازه "توانمان" میم و دیکتاتور و ضایع کنندهی حق دیگران. حالا شما بیا و این مردمی که به حق دیگری را هر روز و هر روز تمرین میکنند بگذار به عنوان مسئول یک کشور. اختلاس، ی و سواستفاده، طبیعی ترین نتیجهی ممکن خواهد بود. پس از این حجم از ی ها دیگر تعجب نکنید. مسئولین از هوا نازل نشده اند. همانهایی هستند که مردم سر کار گذاشتهاند که برخی نالایق و زبان دراز سر سفره بیت المال جاخوش کرده و به ریش مردم میخندند که نتیجه شود جامعه غیر مردمی ظاهرا اسلامی!
اشتباه عوام این است که در یک سلسله مراتب مردمی همه مشکلات و ناکارامدیها را به یک نفر اولی نسبت میدهند.
با عرض معذرت اکثر ما نق نقو های خوش نشین فقط خودمان را از پیشرفت منع کردهایم و دچار خود تحریمی شده ایم.
روی صحبت این نوشته با شخص خاصی نبود و جمع هم بسته نشده این مطلب بازنشری واقع گرایانه از صحبتهای مردم و اتفاقات روزمره است.
اگر قابل پذیرش نیست بگویید فیالفور حذف میشود؛
اصالت رو نه میشه خرید،
نه میشه اداش و درآورد و
نه میشه با بزک و دوزک بهش رسید!
یکی از اصلیترین
پایههای شخصیت سالم،
داشتن "اصالت" است
این که تن به انجام هرکاری نمیدی،
به این معنی نیست که نمیتونی!
بهش میگن "چهارچوب"!
چهارچوبی که خودت برای خودت تعریف میکنی و پایه و اساسش از "خانواده" شکل میگیره.
کسی که چهارچوب داره، "اصالت" داره.
اصالت رو نه میشه خرید،
نه میشه اداش و درآورد و
نه میشه با بزک و دوزک بهش رسید!
اصالت یعنی
دلت نمیاد دل بشکنی،
دلت نمیاد دورو باشی،
دلت نمیاد آدما رو بازی بدی …
این بیعرضگی نیست!
اسمش "اصالته".
درباره این سایت